امروز يك شنبه  ۲۶ مرداد ۱۴۰۴
سرویس:یادداشت
تاریخ خبر : شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴- ۲۰:۵۷
بغضی که در دستان امدادگر آرام گرفت
در ازدحام پیاده روی اربعین، میان زمزمه دعا و گام‌های خسته، ناگهان همه‌چیز برای یک مادر فرو ریخت. بیماری‌اش، اسکیزوفرنی، بی‌هشدار حمله کرد. نگاهش گم شد، صدایش لرزید، و تنش در میان جمعیت بر زمین افتاد. زائران، با دل‌هایی نگرانی او را به درمانگاه حیدریه نجف محل استقرار تیم درمانی جمعیت هلال احمر استان یزد رساندند.
درمان آغاز شد، اما قصه‌ی دیگری، پشت درِ اتاق تریاژ از بغض و ترس حکایت می‌کرد. دختر کوچکش، تنها چهار سال داشت. نه دستی برای گرفتن، نه آغوشی برای پناه. ایستاده بود، با چشم‌هایی پر از اشک، لب‌هایی لرزان و بغضی که راه نفسش را بسته بود. از پشت در، مادرش را نگاه می‌کرد؛ نگران، ترسیده، و بی‌پناه. در همان لحظه، امدادگری با نگاهی پر از مهر، او را دید. نه با عجله، نه با دستور، بلکه با جان و دل،آرام نزدیک شد، خم شد، و دست کوچک دخترک را گرفت. گرمای آن دست، مثل نوری در دل تاریکی برای زینب شد. امدادگر لبخند زد و دست در دست با او شروع کرد به حرف زدن. از دستگاه‌ها گفت، از بانداژ، از چراغ‌های کوچک و صدای مانیتورها، اما اینبار نه برای آموزش، بلکه برای آرامش. با زبان کودکانه، با صدای نرم، با مهری که فقط از دل برمی‌آید. دخترک، کم‌کم بغضش را فرو داد، ترسش را کنار زد، و با چشمانی کنجکاو، به وسایل درمانی نگاه کرد. دیگر اتاق تریاژ، ترسناک نبود. شده بود دنیایی امن، با یک دوست مهربان. در آن لحظه، امدادگر فقط درمانگر نبود؛ پناهی بود برای دل کوچکی که در طوفان ترس و رنجی که به جان مادرش رسیده بود، به دنبال نقطه‌ای امن می‌گشت و این تصویر یادآوری بود که انسانیت، گاهی فقط در گرفتن یک دست کوچک آن هم در طریق الحسین معنا می‌شود تا دوباره مادری آنسوی درد پناه فرزندش شود. #هلال_احمر_یزد #اربعین #ما_جمعیت_امام_حسینیم  #ما_یک_خانواده_ایم #هلال_اربعین
© 2022 - info@rcs.ir